دلشوره چیز بدی ایه ، مثل الان که میدونم ممکنه صبح با انفجاری ازبحث بیدار شم

عذاب بکشم 

درد بکشم

دلم داره میترکه ، نمیتونم آرومش کنم حتی، دارم خفه میشم از بغض 

نمیدونم اخر عاقبتمون قراره چی بشه، هرچی بود از دست دادن نباشه ، مُردن کسی نباشه.

امروز اگه برای مامان یه اتفاق بدتر میفتاد چه خاکی باید تو سر خودم میریختم؟

راجب بابا حرفی ندارم بگم. فقط سایش کم نشه . چون سخته. کلا بی پدری بی مادری سخته

اما من ، جز اون دو نفر هیچ کسو ندارم حتی ب دادم برسه زیر بالو پرمو بگیره، یتیم ِ یتیم میشم.

چشمام‌ داره میره ،، اما باز

ای قلبِ بی صاحابِ من


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها